ما نقش بازی می کنیم . . . هی پک به پک بغض ها را فرو می دهیم . . . با هر بازدم خنده بالا میاوریم . . . سیگار بهانه است
من...
فاتح امیدهای بی سرانجام و آرزوهای عقیم ام،
فاتح حسرت های جامانده و بغض های بی باران...
من، پیاده سربازی، از جنگ برگشته، فاتح شکست های خویش ام...
شاید زمان بخشنده باشد؛
ببخشد خواستنی هایم را به من...
ببخشد من را به خواستنی هایم...
شاید...