مرداد ۱۱، ۱۳۸۸

چشم هايش !

مامان تلويزيون را روشن مي كنه ، ميگه اين كيه ؟ ميچرخم سمت تلويزيون ، صحنه دادگاهه و متهمي كه داره حرف ميزنه ، برمي گردم كه : " نميشناسم ، ولش كن بابا " ؛ يك آن ذهنم متوقف ميشه ، چشم هاش ... ، برمي گردم باز سمت تلويزيون ، اين ابطحيه ؟ ... آره ، اين چشم هايي كه انگاري هميشه تهش داره ميخنده ماله ابطحيه ...

براي ديدن اين دادگاه بايد صداي تلويزيون را مي بستي و فقط نگاه مي كردي ، چشم هاي ابطحي همه چيز را برات مي گفت !

۵ نظر:

  1. وحشتناک بود الهام .....بیچاره ابطحی...چقدر داغون شده بود......

    پاسخحذف
  2. سلام / الهام خاتون /
    خونه جدید مبارک ! /باورت میشه من همون اولش تحمل دیدن چشماشو هم نداشتم / خوشالم اومدی باز /

    پاسخحذف
  3. خوشحالم که دوباره پیدات کردم. دلم برات خیلی تنگ شده بود...

    پاسخحذف
  4. خب قبلی که به خاطر عزا بود /
    این یکی ولی به خاطر این 38 / دیکتاتوره / نظر نمیخواد / [چشمک] /

    پاسخحذف