شهریور ۲۴، ۱۳۸۸

- بچه كه بودم مي رفتم يك مهد كودك كه سر كوچه مان بود ، يك پالتوي زرد داشتم كه پشتش عكس يك خرگوش بود ، هميشه موهايم باز بود و هميشه روغن زده و براق و هميشه فرفري ، بعد سيستم كلاس اينجوري بود كه هركي زودتر مي آمد رديف هاي اول مي نشست تا الي آخر ، من هميشه رديف آخر جايم بود ، نميدانم چرا هيچ وقت زود نمي رسيدم ، عصر ها هم بايد صبر مي كردم مامان بيايد دنبالم و دقيقا هم يك نيم ساعتي هميشه توي كلاس خالي يا دفتر منتظر بودم تا مامان بيايد !

اين ها يكهو يادم افتاد ، حالا هي دارم فك مي كنم صبحش به جهنم كه خوابالو مي شستم رديف آخر و آرزو به دلم ماند كه يك بار رديف اول بشينم و با توجه به اينكه مهد به خونه خيلي ! نزديك بود مي توانست بشود ولي نشد ، عصرها چرا مامان دير مي كرد مسير به اين نزديكي را ؟!

شما يك عدد كوچولو با موهاي بلند و فرفري و پالتوي زرد ِ بلند و كيف كوچك ِ آبي تصور كنيد در انتظار مامانش ، تراژدي بوده اصلا !

- قبل از انتخابات كلي به خودم مي گفتم نظر آن دوستي كه مي خواهد به دكتر راي بدهد نبايد توي رابطه ات تاثير بگذارد ، حالا اما نمي دانم بايد چه كار كرد آخر.

وقتي دوستي قديمي مي گويد: شما كه سنگ مي زنيد به نيروهاي امنيتي آن ها حق دارند شليك كنند! ، خب تكليف چيست ؟ حق ندارم وقتي مي پرسد: حالا توي مرز بندي هاي تو من كجا هستم ؟ بگويم: هماني كه بودي نيستي؟!

آدم گيج مي شود اين روزها ، خب چكار كند با اين آدم هاي دور و بري كه قانع نمي شوند و حرف گوش نمي دهند و گويا خودشان را به خواب زنده اند و ولي خب دوست اند و آشنا و فاميل و اصلا پدر ، چه كند آدم با اين ها ؟!

- يك ساعت در مورد شجريان حرف زد و مدام ازش تعريف كرد و گلايه كرد كه اينجا قدر همچين آدمي را نميدونن آخرش اضافه كرد كه داره آلبوم رندان مست اش را دانلود مي كنه !

۱۱ نظر:

  1. یاد بچگیام افتادم خب / :-( / من از دو ماهگی ... چند روز قبل از دو ماهگی مهد می رفتم / فکر کن ... / صب تا بعد از ظهر / الان که فکر می کنم می بینم اگه میتونستم همون دو ماهگی خودکشی می کردم /
    آدم بعضی از این جور آدمارو که می بینه دلش میخواد بره یه کلبه پیدا کنه توش هیچکیو راه نده ... /

    الهام بیا برگرد بلاگفا و بشو همون سایه که کامنتاشو تایید نمی کرد و هر روز آدما رو میکشوند پیش خودش / اینجا نمی سازه بهت /

    پاسخحذف
  2. hich vaght dir nissst:)
    ...........................
    naziiiiiiiiiiii..midonam chi migi.. khodam shodam intori
    ..........................
    man ko bosidam va gozashtameshan kenar!!!kasi ke khodesho be khab zadeh ro nemishe bidar kard!
    hazrate ali ham natonest ina ro razi kone hagh kodome... cheshmashono bastano shamshir keshidan...
    pas faghat zaman mitoneh beheshon sabet koneh.. hamontooor ke kheylia hata az bozorgashon az nazareshon bargashtan va goftan in un dare baghe sabz nabod... in vast maeem ke misozim ...
    pas bikhial...taslim nemishim...kar ham dige bahashon shakhsan khodam nadaram...in sib hezarta chrkhe dige ham dare

    پاسخحذف
  3. به نظر من بهترین راه حلش اینه که اصلاً با کسی بحث سیاسی نکنی! منم به همین نتیجه رسیدم! آخه اونا که طرفدار محمودن و جناب رهبر( صلوات یادت نره!!!!!) اصلاً با هیچ دلیل و منطقی راضی نمیشن پس بحث کردن باهاشون فایده نداره!جالب اینه که یه بار یکیشون گفت وقتی رهبر بگه تیراندازی کنن، پس اشکال نداره و اونام که در این جور مواقع میمیرن، شهید حساب نمیشن! ببین الهام اینا تا کجا پیش رفتن که توی کار خدا هم دخالت میکنن و تاییده شهادت رو هم باید از زبون رهبر بشنون! به هرحال بعضیا اونقدر بعضی چیزارو برا خودشون بزرگ و مقدس کردن که اصلاً نظرشون عوض نمیشه پس بحث کردن فایده نداره! فقط با هم عقیده های خودت بشین بحث کن و حرف بزنین در این باره ها و هی بگین ای ول جنبش سبز و هی فحش بدین به کلیه مخالفین تا جیگرتون حال بیاد!من خودم یکی از هم اتاقی هام رو بسیار تا بسیار دوستش دارم و در همه ی زمینه ها قبولش دارم ولی در این زمینه به شدت با هم کنار نمیایم پس سعی میکنم اصلاً در این باره ها حرف نزنم! فوقش اگرم اون چیزی بگه میگم فلانی من تو رو خیلی دوستت دارم ولی توی این زمینه واقعاً برام قابل درک نیستی پس بیا راجع بهش حرف نزنیم!

    پاسخحذف
  4. به شخصه تونستم یکیشونو تا حدی که اعتراف!!!کنه رهبرم آدمه و ممکنه خطا منه و چرت بگه ترقی بدم و از این بابت مشعوفم...

    پاسخحذف
  5. هه هه! وقت کردی آپ هم بکن شما! سالی به بار آپ می‌کنی خجالت نمی‌کشی؟!‌ یه کم فعالیت داشته باش! :دی

    پاسخحذف
  6. heyyyy zendegiii:D

    man cherA nadide bo0dam in hame posteto?:o

    پاسخحذف
  7. خوبی؟ خوشی؟ سلامتی؟ در کل زنده ای؟

    پاسخحذف
  8. کجایی تو دختر؟ نکنه توی این تظاهرتا بلایی سرت اومده؟ الی اگه گرفتنت خودم میام در زندان تحصن میکنم!!! D:الی جان خب بیا یه ابراز وجودی بکن دیگه....

    پاسخحذف
  9. یاد اون داستانی افتادم که اون بچه هه با چشمای سبز سی سال جلوی در مهد کودک منتظر مامانش بود و هی می گفت مامانم الان میاد ...
    البته نوشته ی شما باعث شد یادش بیافتم !

    پاسخحذف
  10. عیدت مبارک الی جون. امیدوارم سال جدید بیشتر آپ کنی!!!

    پاسخحذف